ابوالفضل جونابوالفضل جون، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

صفحه خاطرات ابوالفضل تبرايي

خاطره1

كاري كردم كارستون... من خودم ياد نگرفتما...مامان جونم بهم ياد داد منم زودي ياد گرفتم...بابا جونم هر وقت بعد ازظهرا از سر كار مياد خونه ازم ميپرسه...ابوالفضل جونم/ناناس بابا/خوشتل بابا/... گربه چي ميشه؟منم ميگم( كت ) وهمينطوري ميپرسه( هاپو - پنجره - ماشين - در - صبح بخير - سلام ) منم به انگليسي جواب باباجونو ميدم...فقط يه چيزي رو نميتونم خوب ياد بگيرم...بلدماولي فراموش ميكنم...اونم هميشه به باقلا ميگم ( قورباغه )...واسه چي ميخندي /خوب فراموش ميكنم ديگه... مامان جونم بهم قول داده كه 4 ساله شدم برم كلاس زبان...آخ جونم خيلي دوست دارم... حالا يه خاطره خوشتل بگم براتون: ديشب ( چهارشنبه95/05/20 )من وباباجون ومامان جون رفتيم خون...
21 مرداد 1395

من وموتور بت من

به باباي من ميگن بهترين باباي دنيا...سرش بره،قولش نميره...امشب به من گفت فردا واست موتور شارژي ميخرم...فرداش من خواب بودم..باباجونم ازسركار با موتورشارژي اومد خونه.چشم بازكردم ديدم بالاي سرم يه موتور هستش...   موتورشارژي من مدل (بت من-5544)هستش...دنده عقب وجلو داره-موزيكال هم هستش...هدست خروجي موبايلم داره...دنيايي از چراغهاي رنگاوارنگ هم داره... يه دعا ميخوام ميكنم:خداجونم هر كي دوست داره از اين موتورداشته باشه،به باباش پول بده تا واسه كوچولوهاي نازنينشون از اين موتورا بخره...(آمين) ...
11 مرداد 1395
1